«زیاد اتفاق میافتاد که حتا در اداره دلم برای مامان تنگ میشد. تازه دو سه ساعت بود که از خانه بیرون آمده بودم. با اینهمه تلفن میکردم تا صدایش را بشنوم. گوشی را که برمیداشت میگفتم مامان سلام. انگار خوش داشت که مرا به اسم صدا کند چون با اینکه میدانست منم هر بار میگفت: شاهرخ؟ و صدای او را بهروشنی تمام میشنوم که میگوید شاهرخ؟ دلنواز و مهربان است و انگار مثل هاله مرا در بر میگیرد و حمایتم میکند. این خصلت دستهای اوست که به صدایش راه یافته است. مثل کانگورو بچههایش را در تنش نگه میداشت بیآنکه بخواهد یا بگذارد که ما بفهمیم.»
این بندی از یادداشتهای روزانهی شاهرخ مسکوب پس از مرگ مادرش است. نوشتهها را صمیمیترین دوست او و یکی از مترجمان خوب ایرانی، حسن کامشاد، پس از مرگش جمعآوری و منتشر کرده است. سراسر این نوشتهها نشان از مهر و عشق او به مادرش دارد.
یادداشتهای مسکوب به چند دلیل میتواند برای یک نویسنده آموزنده باشد:
او در این روزنگاریها، نثر روان و سادهی در بیان بیپردهی وقایع زندگیاش به کار برده است؛ وقایعی ملموس. این پژوهشگر شاهنامه، از بیان صرفا انتزاعی احساسات عبور میکند و تصویری روشن از رویدادها میسازد؛ تصویری که حس را کاملا منتقل کند و خواننده را به تاثر برساند. در این نوشتهها تنوع واژگان و بهجایی استفاده از آنها بند به بند به چشم میخورد.
مسکوب با کلمات خوشنقش پرگویی نمیکند و آنها را به هم نمیبافد تا خودنمایی کند و پیداست که این کلمات را برای پالایش روح خودش نوشته است. او اندیشههایش را به بهانهی موقعیتهای مختلف ابراز میکند. منش و روش مادرش در زیستن را به تجربههای خودش گره میزند تا از نقش برجستهی مادر در رشد و بقای خود روایتی شفاف ارائه دهد.
و حالا شما را دعوت میکنم به خواندن پارهای از یادداشتهای روزانهام- که تحتتاثیر قلم مسکوب بوده- :
کف دستهای مادرم زبر شده. سالهاست که آن لطافت زنانهی نخستین دستانش را از دست داده. همهاش هم زیر سر عداوت و بدترکیبی شویندهها، و شستشوی بسیار به بهانههای گوناگون است. تمام تنش حساس و آسیبپذیر شده. عمری را در هراس و اضطراب شماتت بالادستی گذراند و حالا که میخواهد میل فروخفتهی بیدارشدهاش را تند بدواند، مهرههای تحتفشار کمر و گردنش نمیگذارند؛ چشمهای دردآلود خشکیده اش مانع میشوند. او کماکان به امور همیشگی خانه- پختوپز و رفتوروب- میرسد، ولی او تمام پیشنهادهای مرا امتحان میکند؛ هر چقدر بتواند. هر چه میگویم میخواند، یا میشنود، یا به هر صورت ممکن پیاش را میگیرد. وقایع کوچک هیجانانگیز زندگیاش را -بیانکه سدی جلوی احساساتش بگذارد- تعریف میکند. هرچند همواره غمی پشت کلامش هست. غمی که گاه پشت کلام من هم هست و کمکم کرده متنهای حزنآلود را بهتر بخوانم.
آخرین دیدگاهها