کرآ، تصور میکنی دو تا آدم همطراز از نظر فکر و غرور بتونن برای یه بار هم که شده از صمیم قلب با هم گفتوگو کنند؟
~ پرده سوم، صحنه ششم
«کامو»، «کالیگولا» را از قلب سوگی بزرگ بیرون کشیده و او را طی چهار پرده، با ترفندی دراماتیک، به امپراتوری بیرحم بدل کرده است؛ امپراتوری که بیمحابا خون میریزد تا شورشی مخفی در حوالی مسند قدرتش آغاز شود و بههنگام، وحشت و نارضایتی از او را محو سازد. کالیگولا نمونهٔ درخشانی از دیالوگ دراماتیک به حساب میآید؛ داستانی براساس تاریخ رم باستان که پرداخت مضامین جهانشمولی همچون آزادی و تنهایی و جاهطلبی در آن، کماکان زنده و تکاندهنده است.
نوک پیکان تحلیل را به سوی صحنهای درخشان از کالیگولا میگیریم تا شواهدی ساختاری که بر این درخشندگی صحه میگذارند را بیابیم؛ صحنهی ششم و پایانی پرده سوم.
در اینجا همکلامی کالیگولا و «کرآ» شکل میگیرد؛ درحالیکه امپراتور به تاختن جنونآمیزش ادامه میدهد و انگیزههای بزرگش او را پیش میرانند، اما کرآ در آستانهٔ پیروزی نقشهٔ حسابشدهاش، از بازیهای کالیگولا خسته شده است.
در معرفی کرآ و خردمندی او، توجه شما را به دیالوگی از صحنهٔ دوم پردهٔ دوم جلب میکنم که نمایندهٔ مبارزهای هوشمندانه است:
«… من با شما هستم، ولی پیرو شما نیستم و به همین دلیل روش شما رو نمیپسندم. شما نشناخته به جنگ دشمن میرید و انگیزههای حقیری به او نسبت میدید. درحالیکه انگیزههای او بسیار بزرگه و نابودی شما محرز. قبلا بفهمید که چطور باید به او نگاه کرد، بعد راحتتر میتونید اونو از پا در بیارید.»
کرآ به این گزاره باورمند است که اول بشناس سپس بتاز!
پیش از پرداختن به صحنهٔ دیالوگ، کمی به کالیگولا و انگیزههایش نزدیکتر شویم:
بشر با رویا زنده است. به همان نسبت که قدرت فزونی مییابد توان رویاپردازی بشر هم بیشتر میشود. پس رویاهایی هستند که بزرگ و دستنیافتنی مینمایند. و اگر واقعا ناممکن باشند اما در خیال انسان جاندار بمانند دیگر اوضاع فرق میکند؛ آنجاست که احتمال جنون وجود دارد.
حادثه محرک در پیشداستان رخ داده است. معشوقه کالیگولا مرده و او پس از چند روز ناپدیدشدن، تصمیمی تکاندهنده میگیرد: او بنا دارد با بهرهمندی از قدرتش، بسیار خون بریزد و همهچیز را در خدمت آرزوی ناممکن خود درآورد؛ آرزوی صید ماه!
هلیکون، مشاور وفادار او، فردی است که به خواست کالیگولا جویای راه تحقق آرزوی او است اما ناموفق در این ماموریت. او از ابتدا میداند جویندگیاش بیثمر است.
کالیگولا وقتی فریاد میزند «من هنوز زندهام!»، آخرین لحظات را نفس میکشد؛ فریادی جنونآمیز که با حملهی همهجانبه از سوی بزرگزادگان خفه میشود.
او با خیانت اطرافیانش، که نقشهٔ حذف قیصری زیانبار را از تخت سلطنت چیده بودند، از حجم بالای آزادی افسارگسیخته جدا افتاد؛ آزادی وحشتناکی که چون غیرممکنش را ممکن نمیکرد، او را دیوانهوار به کشتار بیشتر وا میداشت. با این وجود، کالیگولا احساس خوشبختی میکرد!
تنهایی بشر، بهخاطر بار سنگین اندیشیدن به دیگران، پذیرفتهٔ او نبود. از خیانت بیزار بود و بهرقم ادعایش از توطئه میترسید. عشق را حد کفایت نمیدانست و خدایان را به سخره میگرفت. هرچند در لحظات واپسین، بهشکلی دور از انتظار، با دیدن خود در آینه اذعان داشت که راه درست را در پیش نگرفته!
در صحنه منتخب، کرآ به دیدار کالیگولا میآید. او خالی از ترس، سراسر گفتوگو را با خونسردی دنبال و قدرتش را حفظ میکند. کالیگولا به این واقعیت بهدرستی واقف است و در اینجاست که دیالوگ زیر را به زبان میآورد:
کالیگولا تصور میکنی دو تا آدم همطراز از نظر فکر و غرور بتونن برای یه بار هم که شده از صمیم قلب با هم گفتوگو کنند؟
کرآ بله ولی این قدرت رو در تو نمیبینم.
کرآ بیپروا کالیگولا را دستکم میگیرد. کالیگولا با علم به نیت کرآ و دوستانش برای کشتن او، سوالاتی سرراست میپرسد تا پاسخهای بیغشی هم بشنود. در پایان، کرآ صحنه را ترک میکند؛ درحالیکه هدفش را کاملا روشن به طرف مقابلش ابراز کرده است. کالیگولا هم هدفی مشخص دارد؛ استفاده بیمرز از قدرت برای زندهماندن و حکومتکردن. هدف کرآ- یعنی آرامش و خوشبختی- منوط به هلاکت کالیگولا است.
تمایز لحن و هدف کرآ و کالیگولا پیداست. کالیگولا میخواهد قدرتورزی کند و کرآ میخواهد او را از بین ببرد. کنش کالیگولا، پرسشگری مستقیم، و کنش کرآ، پاسخی رک و بدون استعاره است.
کرآ هدفش را معلول رفتار کالیگولا میداند. وجوه شخصیتی کالیگولا از زبان کرآ بیان و وجه مهم شخصیت کرآ- یعنی قدرت بیان و تسلط بر خویش- در این صحنه آشکار میشود. در نظر کرآ، او سفاک و خودخواه و جاهطلب است، و چون خوشبخت نیست، در نتیجه پست هم به حساب نمیآید؛ اما تهی از محبت است و شایستهٔ مردن. کرآ دوستداشتن را بلد است. اما کالیگولا از عشق ناامید و از آن عبور کرده است.
کرآ در انتهای گفتوگو دچار تغییر حالت میشود و حیرتزده صحنه را در واکنش به سوزاندن لوحه به دست کالیگولا ترک میکند؛ لوحهای که مدرک خیانت به قیصر است و از سوی بزرگزادهٔ پیر به دست کالیگولا رسیده تا حالا جلوی چشم کرآ، طعمهٔ آتش شود.
کالیگولا و کرآ بازی صداقت را در کمال خونسردی و خستگی در پیش میگیرند. کالیگولا این بازی را کنار میگذارد و توصیه میکند به پیگیری زندگی عادی از پشت پرده ریا. زندگی واقعی در نظر او آکنده از دروغ و اهانت است؛ اهانت از سوی قدرتمند به زیردست. و خود این را نیک میداند.
دیالوگ شاخص کالیگولا، پیش از روکردن لوحه مقابل کرآ باز از زبان او تکرار میشود. او از بازگویی آن هدفی دارد؛ اشاره به اینکه کرآ تصوری نادرست از میزان قدرت او در خودداری و روشناندیشی داشته است. کرآ هم ضمن مطلعبودن از وجود لوحه نزد کالیگولا وانمود میکرد امپراتور از توطئهشان بیخبر است.
کرآ شخصیتی است خسته از دیوانگی و زیانباری قیصر. همین است که از مرگ هراسی نشان نمیدهد، اما برای حفظ زندگی و خوشبختی عزمش را جزم کرده که کالیگولا را از میان بردارد. اوست که دیگران را به صبوری و بازیگری تشویق کرده است. او بود که اذعان داشت باید زمانش فرا برسد! و در اینجا- درست زمانیکه توطئه علیه قیصر با سند و مدرک اثبات شده است- تصمیمی تکاندهنده از قیصر به چشم کرآ میآید که نشانگر نهایت جنون اوست. نوعی خاص از جنون که مملوء از غافلگیری و طعنهزنی به اخلاقیات است.
کرآ تکرار میکند. چندین بار: کالیگولا زیانبار است، پس باید بمیرد!
کالیگولا آسایش خود را در گرو این سبک از زیستن میداند و میکوشد اعتراف بگیرد و قدرتش را به نمایش بگذارد:
من علیه شما مدرک دارم اما برای آسایش خودم و نمایاندن تکبر خود آن را میسوزانم.
کرآ در مقابل این دیوانگی بیجواب میماند.
کالیگولا برای کشتن نیازی به مدرک ندارد. بیقاعدهتر از این حرفهاست. اما این بار از خلافآمد عادت، فیض میطلبد. گاهی چنین واکنشی، برای وجود او آرامشآفرین است.
کالیگولا اصرار دارد بازی حیرتآورش را مقابل دیدگان کرآ پیاده کند و به پایان برساند. پس سناریو را عوض میکند. پیششرطی میگذارد تا گونهای از رضایت را تجربه کند اگرچه میداند چقدر مرگش به دست کرآ و یارانش نزدیک است:
میخوام اینطور فرض کنم که بدون این مدرک کشتن شما برام مقدور نیست. این عقیده و آسایش منه… همینطور که این مدرک به نیستی میره صبح بیگناهی بر چهرهی تو خیمه میزنه.
قدرت منو تحسین کن! امپراتور فقط با یه مشعل گناهتو میشوره…
تا آخر منطق شگفتانگیزتو دنبال کن کرآ…
همانطوریکه در زیرمتن گفتارش این تعابیر جریان دارد:
به کارتان ادامه بدهید. من مخل توطئه شما نمیشوم. این غافلگیری برایم خوشایند است. این اثباتی دیگر بر قدرتمندی من است. حتا اگر بهزودی به دست شما کشته شوم. ادامه دهید و توطئه خود را به سرانجام برسانید. شاید بهانهای دیگر برای کشتن- یک بازی متفاوت- بیابم اما توطئه شما مرا نمیترساند. یا با این نمایش طعنهآمیز قدرت، نشان میدهم که برایم کشتهشدن اهمیتی ندارد!
کالیگولا خود را یگانه میبیند. چشمبسته خون میریزد. خدایان را به سخره میگیرد. درباریان را هم. همین است که با دیگراعداد میانهای ندارد. یکی است. خودش را یکی میداند. سزونیا معشوقه سابق و تنها زن همراه او تا آخرین دم کنارش وفادار و مطیع میماند، با خونسردی از تصمیمات او پیروی میکند و چون دوستدار امپراتور است چشمش را بر آسیبی که مردم از افسارگسیختگی او میبینند بسته است؛ حالآنکه عشق هم در پیشگاه امپراتور رنگی و اعتباری ندارد! او در پنداشتههایش تنهاست. او، یک آشفتهخوی زیادهخواه و عصیانگری تنهاست.
آخرین دیدگاهها