پیشدرآمد
نوشتن نمایشنامه، نیاز به شناخت اصولی دارد که در هر نمایشنامهی خوشساختوپرداختی کشفشدنی است. منظورم اصولی است که آنها را در تار و پود هر نمایشنامهی کلاسیکی میتوان یافت. اکبر رادی، گیلهمرد خوشفکر و ذوقمندی بود که نمایشنامههایی خواندنی و آموختنی از خود به یادگار گذاشته است.
در اینجا، از لای کارنامهی خوشرنگ او- که بیشتر رنگ و بوی گیلان از آن میتراود- نمایشنامهی «لبخند باشکوه آقای گیل» را بر میداریم و روی میز یادگیری میگذاریم تا آن را واکاوی میکنیم. این بازینامه که گزینهی درخوری برای اجرای صحنهای و صوتی است، با برخورداری از دستورصحنهی ادبیِ دقیق و کارآمدی، راه را برای خلاقیت کارگردان و بازیگران نیز باز گذاشته است. با من همقدم شوید تا با ورود به داستان اکبر رادی، آن را از منظر فنون نمایشنامهنویسی و عناصر داستانی بررسی کنیم و دوشادوش هم نوشتن دیالوگهای چندلایه و داستانپرداز را بیاموزیم.
خلاصهی داستان
با عودکردن بیماری بزرگخاندان گیل، دختر بزرگ خانواده، فروغالزمان، که روانشناسی مجرد و پرتبختر است، سعی دارد اوضاع خانه را مدیریت کند تا هم جلوی ازهمپاشیدگی نظم شکنندهی خانه را بگیرد و هم جایگاه هر یک از اعضای خانه- اعم از نجیبزادهها و خدمه- را به دست خودش روشن و تثبیت کند. در پایان تلاشها بیثمر میماند و در حالیکه غباری روی رابطهي میان اکثر اعضای خانه نشسته و هر یک به فکر خودند و دیگر خانوادهای باقی نمانده، آقای گیل بی آنکه میل به دیدار دوبارهی فرزندانش در بیمارستان داشته باشد جان میسپارد و همسر روانپریش آقای گیل- که به نظر بیدردترین و سرخوشترین آدم آن خانه است- زیر نور اندک تالار، آواز آشنای حزنانگیز «شد خزان گلشن آشنایی» را زمزمه میکند و تراژدی به پایان میرسد.
نمایشنامه بهمثابه یک موجود زنده؛ عناصر اصلی متن نمایشی
اگر هر نمایشنامهای را بهخوبی زیر و رو کنیم و آن را همانند یک موجود زنده ببینیم، ویژگیهای زیر را در هیئت اندامهای حیاتیِ آن مییابیم:
اندام یکم- تم
اندام دوم- موضوع
اندام سوم- شخصیتپردازی
اندام چهارم- فضا، زمان و مکان
اندام پنجم- کشمکش
اندام ششم- دیالوگ
اندام هفتم- دستورصحنه
اسکلت داستان – پیرنگ
در این کندوکاو، عناوین بالا را به صورتی خطی شرح نمیدهیم. در گام اول با مرور صحنههای آغازین داستان، «فضا» را تعیین میکنیم، راجعبه «شخصیتها» و گوشهای از «رابطهی میان آنان» تحقیق کرده و با گریزی به انتهای نمایش، «تم اصلی» و «موضوع» داستان را مشخص کنیم.
فضای پارک آقای گیل
داستان در زمان و مکانی معلوم آغاز میشود و به سرانجام میرسد؛ تالار عمارت آقای گیل در باغی در نیاوران، به وقت زمستان، در دورهی معاصر، پس از برافتادن رسم ارباب و رعیتی. چیدمان تالار در دو صفحه و نیم توصیف میشود تا تصویری از تمام اجزای صحنه در اختیار بگذارد.
ضیافتی به میزبانی خانوادهی آقای گیل؛ شخصیتها
یازده شخصیت داریم که در آغاز همگی با ویژگیهای اولیهای که به یک فرد هویت میبخشند معرفی میشوند؛ نام، سن، تجرد یا تاهل، شغل و هر ویژگی برجستهی دیگری. هویت هر شخصیت در داستان کارکرد دارد. اگرچه ضرورتی به بیان این ویژگیها پیش از قصه نیست؛ چراکه با پیگیری داستان، از راه دیالوگها، کنشها و روابط میان شخصیتها از این وجوه آگاه میشویم. این معرفی اولیه صرفا برای آمادگی بیشتر خواننده است. باید معلوم شود گذران زندگی شخصیت از چه راهی است و بیشتر زمانش را صرف چه کاری میکند. چه خاصیتی در تن و روان او هست که در رابطهاش با دیگران تاثیر میگذارد؟ ویژگیهایی مثل تر و تردبودن طوطی، پریشانی گیلانتاج، بیماری آقای گیل، فربهگی داوود، قوز پشت تجدد و حساسیت پوست فروغ، نمونههایی هستند که هنگام خواندن داستان به آنها پی میبریم و هر یک میتواند نمودی از چالشهای زندگی شخصیتها باشد.
داستان دربارهی چیست؟
یک داستان میتواند چند تم داشته باشد. تشخیص تمها پس از تجربهی کامل داستان امکانپذیر است. با مرور چند صحنهی آغازین داستان میتوان تم اصلی آن را حدس زد. با توجه به این صحنهها به نظر میرسد داستان دربارهی بیماری آقای گیل باشد، چون در آغاز فروغالزمان نگرانیِ پیشآمده و محرک داستان را به زبان آورده و سخن از «خون بالا آوردن آقای خانه» میکند.
با نزدیکشدن به ایستگاه آخر میتوان ادعا کرد که داستان دربارهی «جلال و جبروت ازدسترفتهی بزرگخاندان بیمار گیل» است که در آستانهی مرگ قرار دارد. یا دربارهی «درجازدن پس از محوشدن عزت و احترامی پوشالی» است. همچنین داستانِ رنج است و روابط شکننده و مغشوش اعضای رنجور یک خانوادهی نجیبزاده که طی داستان، تنهاییِ عریان و غمانگیز هر یک در ارتباط با دیگری ترسیم میشود.
در دو خط حرف حساب را بگو!
در پایان، کاجی کهن در پارک آقای گیل از کمر میشکند! وقتیکه از آغاز، چراغ کمسوی رابطهها، به سوی خاموشی میرود تا گلشن آشنایی به خزانی بدل شود.
معرفی شخصیتها در چندصحنهی آغازین
در صحنهی اول، فروغ را تنها و بیتاب میبینیم. کمی بعد، از زبان خواهرش پی میبریم که پوستش آسیبدیده است. او وضعیت پیشآمده را بهانه میکند. فخری و تجدد- دو جراح پلاستیک- توصیههای مراقبتیشان را نزد او تکرار میکنند؛ به این ترتیب، وجهی از شخصیت فروغ و رابطهاش با دوتن از شخصیتها در دیالوگهای نخست ساخته میشود. درواقع، یک ویژگی ظاهری از «شخصیت الف»، درون دیالوگ «شخصیتِ ب» گنجانده شده و قابلتغییر نیست، چراکه با موضوع اصلی داستان ارتباط معناداری دارد. همان دم، فروغ اشارهای سربسته و کنجکاویبرانگیز به عامل این حالتش میکند. در اینجا از خود میپرسیم چهچیزی او را در هم شکسته؟
در ادامهی این صحنه، در حضور فخری، تجدد و فروغ، با شغل هر سه آشنا میشویم. فخری جراح پلاستیک است. پیش از شروع داستان، عمل دماغ بیمارش را رها کرده و روانهی خانهی پدری شده تا نگرانی خواهرش را برطرف کند. تجدد همسر و همپیشهی فخری است و چون روحیهی مقلد و پذیرشطلبی دارد، به دنبال همسرش آمده است؛ افاضات میکند تا توجه دیگران را به خود معطوف کند؛ پیش و بیش از همه بنده و تابع همسرش است، یک زنذلیل تمامعیار و چاپلوسی که با وجود آگاهی از این صفتش، از رو هم نمیرود؛ چون منافعش از پی همین رفتار تامین میشود. فخری به تغییروضعیت فروغ واکنش نشان میدهد. علت این تغییر، حادثهی مهم داستان یعنی بیماری آقای گیل است که زندگی همه را دگرگون میکند.
فخری گلهی کاسبی پزشکیاش را میکند و فروغ را هدفمندتر میداند. فروغ البته هیچ واکنشی به گلهمندی او نشان نمیدهد. بعدتر میفهمیم که فروغ بسیار خودشیفته است و نگاه فخرفروشانهای به زیردستان و رعیتجماعت و دانشجویانش دارد. حتا با جمشید، برادر فرنگدیدهی فلسفهخواندهای که گوشهگیر شده، نزاعی از سر حسادت پیدا میکند و مدرک او را در قیاس با خودش بیارزش میداند. میفهمیم که فروغ استاد و پژوهشگر است.
دو جراح پلاستیک خوی کاسبکارانه دارند و داود- پسر فربهی اهل شکار و عیاشی که دل پری از پدر دارد- هردوشان را همچون کفتار میداند! فخری خردهگیر و دستوردهنده، تجدد فرمانبردار و کوشا در خودشیرینی و کمی پاستوریزه است. فروغ نگران پدر و کوشا در مدیریت مشکلات خانه است.
گیلانتاج- همسر آقای گیل- زندانی در اتاق و نالهکنان و پریشانحال است. فخری این کار را زیرسوال میبرد و نسبت به گیلان ابراز ترحم میکند. فروغ علت حضور او را یادآور میشود و فخری هم اصراری نمیکند و حرف خواهرش را میپذیرد. گیلان تزرع میکند و قول میدهد که دیگر دردسر درست نکند. فروغ که بیشتر نگران پدرش است، در را میگشاید و گیلانتاج را به حال خود رها میکند. ظاهر گیلانتاج نشانگر حال و وضع آشفتهی درونیاش است. سپس داوود با تجهیزات شکار وارد میشود و شیوهی گفتگوی طنزآمیزش با مادر، نشانگر شخصیت سرخوش و بیقید اوست.
در ادامه ویژگیهای یک دیالوگ خوب را در صحنهای از پردهي اول این نمایشنامه بررسی میکنیم.
ادامه دارد…
آخرین دیدگاهها