اولئانا- اثر دیوید مَمِت- داستان گفتوگوی یک استاد و دانشجو در دفتر کار استاد است. این گفتوگو تنها ظاهر یک گفتوگو را دارد، اما درواقع تکگوییهای موازی است از سوی هر شخصیت؛ هر دو مایلند دیدگاه طرف مقابلشان را با خود یکسان کنند، بیآنکه از مواضع خود اندکی عقب بنشینند.
جان درصدد است خانهای را معامله کند تا همزمان با پیوستن به هیئت علمی دانشگاه، امکانات رفاهیاش را هم کمی ارتقا بدهد. این نمایشنامه را میتوان داستانی دانست که حول استفاده و سوءاستفاده از «اصطلاحات تخصصی» میگردد. جان ابتدا در گفتوگو با آن سوی تلفن، از این عبارت استفاده میکند و کارول درباره این عبارت کنجکاو میشود. جالب اینجاست که خود کارول در پرده دوم، به گروهی تازه میپیوندد و از اصطلاحات تخصصی آنها استفاده میکند؛ اصطلاحاتی علیه جان. انگار این اصطلاحات از سوی هر گروه اختراع شدهاند تا آدمهای طرفحسابشان را مچاله کنند یا زیر منگنه بگذارند.
مثلا جان زیر منگنه بنگاه معاملات ملکی، با اصطلاحاتی حقوقی مربوط به ملک، قرار میگیرد و با اینکه امیدش را به وکیلش دوخته، اما انگار جری هم- که بلد این اصطلاحات است- خیلی نمیتواند برای او مفید واقع شود. از سوی دیگر، کمیته گزینش هیئت علمی- که مورد نفرت جان است- او را زیر ذرهبین قرار داده تا صلاحیتش را برای پیوستن به جمعشان بسنجند. نه اینکه جان در این دو مورد «آدممظلومه» باشد، بلکه او «آدمضعیفه» است؛ چون با بیخبری از اصطلاحات خاص آن گروهها، جایگاهش وقتی از مسلط به تحت تسلط تغییر مییابد، احساس ضعف میکند؛ درست مثل کارول در پرده اول.
در پرده اول و در اتاق جان، اوست که کارول را توی مشت خود دارد. مسند قدرت او، اتاق کوچک و کلاس درسش است. ابزار قدرتنمایی او زبان اوست؛ امتحانها و بحثهایی است که راه میاندازد. امتحانهایی که خودش آنها را سوالاتی احمقانه، از سوی احمقها برای احمقها میداند. ابزار او برای استفاده قدرتمندانه از اصطلاحات تخصصی خودش هستند. جان بهخوبی کارول را به لکنت میاندازد؛ همینکه لفاظی میکند.
این موقعیت مرا به یاد نمایشنامه «فعل» از محمد رضاییراد میاندازد. در آنجا روایتی غیرخطی و سوررئال را از رویدادی تلخ در گذشته میبینیم. این داستان از جهت درونمایهای شباهت به اولئانا دارد:
مدرسهای دخترانه با یک معلم ادبیات مرد؛ کسی که از نظر تحصیلی فردی شایانتوجه بوده و پایاننامهاش را درباره فعلها نوشته است. در داستان فعل، مرد قصه تقریبا تمام دختران و زنان قصه را عاشق خود کرده؛ آن هم با سخنوری تاثیرگذارش. نه که از عمد چنین کاری کرده باشد و بخواهد با لفاظی بهرهکشی بکند، اما خود به خود چند نفری را با کلمات، یعنی اصطلاحات تخصصی و پایاننامهاش، به خود جذب کرده بود؛ با یکی ازدواج کرده، چند نفری را هوایی کرده و یکی را ناخواسته به کام مرگ کشانده بود.
در اولئانا زن قصه، واکنشی متفاوت به لفاظی و خوشزبانی مرد قصه نشان میدهد. هرچند جان، خیلی جاها پریشانگویی میکند و از این در به آن در میزند تا روی کارول تاثیر بگذارد. دقیقا معلوم نیست که جان قصد دارد دلسوزی پدرانهای به کارول تعارف بزند یا او را هنرمندانه مثل موم در دستانش بگیرد و از او بهرهکشی کند.
کارول بیشتر موافق بهرهکشی است. به دو دلیل:
یک.
جان از این کلمه در کتابش استفاده کرده و کارول هم- بهعنوان یک یادداشتبردار حرفهای- این را خوب به یاد دارد (دست کم با مراجعه به یادداشتهایش میتواند این را اثبات کند)؛ یعنی جان که از بهرهکشی مینویسد، با شناخت کاملی که از این فعل دارد، احتمالا بلد است چطور انجامش دهد.
دو.
گروه فمینیستی حامی کارول، به افرادی مثل جان چنین نگاهی دارند؛ جان و امثال او از خلوتکردن با دانشجوهای دختر و پیشنهاد کلاس خصوصی با آنها برای بهبود وضعیتشان، نیتی جز لذت جنسی ندارند!
البته نمیتوان نگاه گروه کارول را رد کرد؛ معلوم نیست جان در پس جملات و پیشنهاداتش، و اطمینانی که برای ارتقا نمره کارول به او میدهد، و اینکه ابراز میکند «از او خوشش میآید» و بازوهایش را میگیرد؛ نگاهی جنسی خفته است یا نه. خود جان، با دیدن فهرست موارد مورداشاره کارول که در گزارش او به دانشگاه آمده، ابراز تعجب میکند و آنها را ادعاهایی میداند که قابلرد هستند.
کارول سرسختانه، با ادبیات گروهش، از گزارش خود دفاع میکند، در کلام قوی میشود و جان را به دستوپازدن و پذیرش موقعیت وامیدارد. در پرده سوم، جان میکوشد قدرتش را پس بگیرد؛ اما کارول آنقدر مصمم است که جان را سرانجام مجبور به حمله فیزیکی میکند.
جان در پرده اول حدس میزند که سیستم گزینش دانشگاه، حتما فهرستی علیهاش رو میکند. با ورود به مقطع زمانی پرده دوم، کارول با تدوین همین فهرست و تحویل آن به کمیته، علیه جان اقدام میکند. جان از همان پرده دوم پیشبینی میکند که هیچکدامشان به هدف خود نمیرسند. جان، خانه را که به دست نمیآورد هیچ؛ عضویتش در دانشگاه هم به حالت تعلیق در میآید. آنچه به کارول میرسد، حملهای است از سوی جان با صندلی چوبی.
ممت از جان و کارول، شخصیتهایی سیاه و مطلقا خودخواه نساخته است؛ بلکه هر دو انگار در تلاش برای ایجاد تفاهم، بیش از آنکه روی درککردن حرف طرف مقابل تمرکز کنند، روی اثبات اشتباهبودن نگاه او و درستبودن نگاه خود مانور میدهند. درواقع هر یک از طرفین ماجرا، اصرار بر استفاده از اصطلاحات تخصصی خود دارند تا طرف مقابل را با خود همادبیات کنند؛ اما در این راه، هیچکدام انعطافی از خود نشان نمیدهند. هرچند به نظر میرسد جان در پرده سوم، کمی انعطافپذیر میشود؛ ولی این هم با رسیدن او به نقطه جوش خشمش، نیازمندی او را هویدا میکند؛ چون اعتبار اجتماعیاش، پیش کارول گیر است، میکوشد تا به هر نحوی شده خودش را آرام نگه دارد، اما کاسه صبرش لبریز میشود.
مضمون اصلی این اثر قدرت است. کارول در پرده دوم، قدرتش را از گروهش میگیرد و جلوی جان قد علم میکند. جان که قدرت پرده اول را در حال فروریختن میبیند، تلاش میکند تا انتهای پرده سوم این قدرت را بازپس بگیرد؛ اما موفق نیست. حتا صحنه پایانی باعث میشود، هر دو نفر رقتانگیز جلوه کنند.
اولئانا با سبک واقعگرایانه دیالوگهایش، میتواند استعارهای از «تفاهم» باشد؛ تفاهمی که وضعیتی آرمانی بین دو شخصیت اصلی این داستان است و هرگز در بازه زمانی داستان محقق نمیشود.
آخرین دیدگاهها