خطاکاری در دیالوگ؛ من حق دارم اشتباه کنم، تو هم همینطور

حق اشتباه در دیالوگ

نام دیگر زندگی را می‌توان نمایشی کمدی-تراژدی از اشتباه ها دانست. ما با خطاهاست که به وجود می‌آییم، رشد می‌یابیم و شکل می‌گیریم تا در نهایت فرو بریزیم و بمیریم. هر فعلی ممکن است با اشتباه همراه باشد پس در دیالوگ هم این اتفاق محتمل است. آن هم با احتمالی بالا. همین است که بحث‌ها به بیراهه می‌روند، روابط تیره و تار می‌شوند و خواسته‌ها برآورده نمی‌شوند.

اما این تمام ماجرا نیست. ما نمی‌توانیم از ابتدای یک دیالوگ یا در تمامی گفتارهامان مصون از اشتباه و گاف باشیم. امکان ندارد در تمامی موقعیت‌ها یک‌دیگر را کاملا درک کنیم. اصلا از همین‌جاست که می‌فهمیم چه باید بگوییم و چه نباید بگوییم. چه‌چیزی را باید به چه مخاطبی انتقال بدهیم و برای هر کسی چگونه کلمات را با لحن و آکسان مناسب بیان کنیم.

پس من حق اشتباه دارم. حق دارم خودم را شرمسار کنم. حق دارم خودستایی کنم. حق دارم تا وادی اهانت بروم و از پل شوخی برگردم. می‌توانم خودم را در معرض قضاوت دیگران قرار بدهم. می‌توانم جسارتم را به رخ بکشم. عاجز نیستم از این‌که شریک دیالوگم را نشنوم و حرف خودم را بزنم تا پی ببرم که چه تاثیری روی حال من و او خواهد داشت. این‌ دستاوردها- اگر یکی توان تشخیص آسیب را تنها یا با کمک دیگران داشته باشد- جز با اشتباه‌ کردن میسر نمی‌شود.

چه نوع اشتباهی در دیالوگ مجاز است؟

پیش از پاسخ جا دارد که به این فکر کنم: چرا در مورد اشتباه در گفت‌وگو باید حرف بزنیم؟ اصلا مگر تمام تلاش ما این نیست که گفت‌وگویی صادقانه، تمیز و بدون فریب و خطا داشته باشیم؟ خب تبریک می‌گویم. کشف امروزم را به شما هدیه می‌دهم: من و شما انسان هستیم. و خیلی هم می‌توانیم احمق و فریبکار و ناتوان بشویم. یعنی چی احمق؟ یعنی چی فریبکار؟ یعنی چی ناتوان؟ هیچکدام این‌ها به مذاق کسی خوش نمی‌آید. هیچ‌کس خوش ندارد با آدمی فریبکار معاشرت کند و رودست بخورد. هیچ‌کس نمی‌خواهد خودش را احمق خطاب کند و هرگز، ناتوانی آدم را در معاشرت موفق نمی‌کند.

بحث چیز دیگری است. ما همگی آسیب‌پذیر هستیم. نقطه‌ضعفی داریم. توی گفت‌وگومان ممکن است- خیلی هم ممکن است- که نقطه‌ضعف‌مان را پیش بکشیم. یا اینکه طرف مقابل، آگاهانه یا تصادفی دست روی نقطه آسیب ما بگذارد. آنوقت ما می‌لرزیم. ممکن است مضطرب شویم و از مسیر مطلوبمان خارج. اما همینجا دست نگه می‌داریم و به خود می‌گوییم: خب نه من قدیس و اسطوره‌ام نه او. هر دوی ما آدم‌های احمقی هستیم که هنوز نتوانسته‌ایم نقاط آسیب‌پذیری‌مان را کاملا ترمیم و تقویت کنیم. پس چه بهتر که اجازه دهیم این نقاط کاملا برجسته شود و حتا توی گفت‌وگو دست انداخته شود.

خودمان را با اشتباه‌کردن سرگرم کنیم و دست بیندازیم. مگر قرار است چه بشود؟ اگر الان اشتباه نکنیم محکوم به خطایی بزرگ‌تر می‌شویم؛ خطای کمال‌طلبی مفرط و خودسرزنشگری بابت کوچکترین لغزش؛ توهم ازدست‌رفتن چیزی که شاید درواقع هرگز وجود نداشته! چیزی که هنوز به دست نیامده تا از دست برود. چیزی که شاید اگر به دست هم بیاید با یکی دو اشتباه کوچک و پذیرفتنی از دست نرود.

می‌خواهم شما را دعوت کنم تا به گروهی بپویندید: باشگاه خطاکاران. کسانی که پذیرفته‌اند موجوداتی پرنقص، احمق، خودفریب، دیگرفریب، نیازمند، آرزومند، گاهی کوچک، گاهی بادکرده، گاهی کور، گاهی کر، گاهی کج و کوله، گاهی تند و گاهی کند هستند؛ اما از طرف دیگر به همان اندازه بازیگوش، اهل اندیشیدن، اهل خطرکردن، اهل تعامل، جسور، خودآگاه، پیش‌رو، خودکاو، اهل احترام و درک متقابل، ارزش‌شناس، و پر از امید هستند. آنقدر تمام این‌ها را در خودشان دارند یا رشد می‌دهند که حق اشتباه را از خودشان صلب نمی‌کنند. چون بی اشتباه، مثل خمیر سفالگری شکل‌نیافته یا سنگ معدن تراش‌نخورده باقی می‌مانند. بدون اشتباه، نمی‌فهمند تا کجا می‌توان در اشتباه‌کردن پیش رفت. نمی‌دانند تا کجا می‌توانند قدرتمند باشند، و به خودشان و دیگران آسیب برسانند. نمی‌دانند چه ظرفیت‌های نهفته‌ای دارند که جز با خطرکردن کشف نمی‌شود! پس شعار این دسته- که احتمالا خودم را رهبرش بدانم- این است: زنده باد اشتباه‌ کردن! تا آنجا که به فاجعه نیانجامد.

سوءتعبیر نشود

ما اگر آسیب‌پذیری‌مان را کشف کنیم و نشان دهیم، خیلی خیلی گفت‌وگوی صادقانه‌تر و هیجان‌انگیزتری را می‌توانیم تجربه کنیم تا اینکه خودمان را شسته‌رفته و دست‌نخورده و بزک‌کرده نگه داریم. بگذاریم حماقتمان هم گاهی در گفت‌وگوها بروز پیدا کند. بعد به حماقتمان بخندیم تا طرف مقابل هم این جرات را پیدا کند که به حماقت خودش بخندد. آن وقت یک پله جلوتر رفته‌ایم. آن وقت یک دیوار را فرو ریخته‌ایم. آن وقت است که یخمان آب می‌شود.

کمی هم به اهمیت بروز اشتباه در درام می‌پردازم. بسیاری از درام‌ها حول خطاها شکل می‌گیرند. شکسپیر هم نمایشنامه‌ای دارد با نام کمدی اشتباهات! اصلا یک درام بلند سه‌پرده‌ای می‌تواند با یک سوءتفاهم کوچک پیش برود. می‌تواند با اشتباه های پی‌درپی قهرمان اصلی برای رسیدن به هدفش شکل بگیرد. البته در درام می‌توانیم ببینیم چه میزان و با چه شدتی از اشتباهات می‌توانند در نگون‌بختی یا خوشبختی شخصیت موثر باشد. البته درامی به زندگی واقعی نزدیک‌تر است که پایانش آمیزه‌ای از حسرت و رضایت باشد؛ آمیزه‌ای از خوشی و غم؛ چیزهایی از دست برود و چیزهایی به دست بیاید؛ پاره‌ای از هدف حاصل شود و پاره‌ای از آن دست‌نیافتنی باشد؛ و تماما حاصل اشتباه های قهرمان اصلی و نیروهای مخالف و نیروهای مشاور و همراهش بوده باشد. چقدر می‌تواند جالب باشد اگر تمام این‌ها در پایان به اشتباهات خود پی ببرند و راضی از آنچه به دست آمده و بی‌اعتنا به آنچه دیگر از دست رفته، به خود و خطاهای کوچک احمقانه خود بخندند؛ در حقیقت، به آسیب‌پذیری خود اعتراف کنند و نکوشند خود را کامل و بی‌نقص جلوه دهند؛ ترک‌هایشان را ببینند و به هم نشان دهند. چون می‌دانند که تا پایان عمر، این ترک‌ها کم و زیاد می‌شود و هر بار بخشی از وجودشان می‌شکند تا در نهایت مرگ ناغافل سر برسد و ترک و شکستن را از معنا بیندازد!

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *