سرخپوست، به قلم و کارگردانی «نیما جاویدی»، بدونشک یکی از خوشساختترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران است. یک فیلمِ خوب، پیش از هر چیز نیازمند فیلمنامهای منسجم و قدرتمند است؛ چیزی که این فیلم بر پایهی آن درخشیده و موردتحسین طیف گستردهای از منتقدان و مخاطبان قرار گرفته است. سرخپوست، یک پیرنگ اصلی «معمایی» و یک پیرنگ فرعی «عاشقانه» دارد. در اینجا با تمرکز بر سه صحنه از فیلم، به یک نکتهی اساسی که نویسنده با اشراف بر پیرنگ اصلیِ برگزیدهاش پیادهسازی کرده، خواهم پرداخت.
هشدار:
این یادداشت، پاسخِ معما را لو میدهد!!!
«رونالد بی. توبیاس» در کتاب «بیست کهنالگوی پیرنگ» به این نکته میپردازد که بهترین راه پنهانکردن یک سوژه، که هدف یا پاسخ معماست، قراردادن آن جلوی چشم است. و جاویدی درست همینکار را در فیلمنامهاش انجام داده است.
وقتیکه سرگرد جاهد (نوید محمدزاده)، درمانده و ناامید روی صندلی ماشینش نشسته است و به صدای نزدیکشدن لودرها برای تخریب زندان گوش میسپارد و به کیف دعای آویزان از آینهی ماشین مینگرد، هنوز نمیداند که «خالقش» برای رساندن او به این لحظهی کشف پاسخ معما، چه نشانههایی را در وقایع یک روز گذشتهی او کاشته بوده است.
حالا با هم به سراغ تعدادی از این نشانهگذاریها در طول فیلم میرویم؛نشانههایی که ما را مستقیمن به «پاسخ معما» وصل میکند.
صحنهی اول: تیتراژ
نشانهگذاری از تیتراژ فیلم آغاز میشود. همهچیز حسابشده است. در نمای پایانی تیتراژ، پاسبانها زیر بارش شدید باران، مستاصل و عاجز از جداکردنِ کاملِ چوبهی دارِ قدیمی از زمین، کنار آن ایستادهاند. در این نمای تیره، آبیرنگ و سرد، خیس و پرتکاپو، عنوان فیلم- سرخپوست- به رنگ سفید- شاید به معنای بیگناهیِ «احمدْ سرخپوست»- در کنار چوبهی دار ظاهر میشود.
اگرچه این آغاز، هولناکترین و سیاهترین قسمت زندان را، آن هم در هوایی غمانگیز، مقابل چشم میآورد و همینطور به پیشوازِ حقیقتِ اعدامیبودن «احمدْ سرخپوست» میرود، اما این ایده و نشانهگذاری هیجانانگیزتر -و به نظرم بامعنا و پذیرفتنی- مینماید که «اعدامی در چوبهی اعدام مخفی شده».
صحنهی نشانهگذاریشده به گونهای است که یک معنای ظاهری و یک معنای پنهان دارد؛ آنچه میبینیم، و آنچه درواقع هست، اما ما هنوز نمیدانیم! همان دوگانگی که در معما مطرح است و مخاطب فقط زمانی به آن پی میبرد که اثر را کاملن تجربه کرده و به پاسخ رسیده باشد. ما با تمامی این نشانهها صحنه به صحنه پیش میرویم و در صحنهی پایانی است که پاسخ درست معما را دریافت میکنیم.
طبیعتا دور از ذهن است که مخاطب در یکی از نماهای آغازین، که هنوز داستان شروع نشده، به چنین حدسی برسد. اما نویسنده نشانهگذاریاش را از همین ابتدا به درستی انجام داده تا مخاطب تدریجن در طول فیلم و به شکلی خودکار نماهای گذشته را مرور کند و حدسهایی بزند.
صحنهی دوم: ورود زنِ سرخپوست به زندان
زنِ سرخپوست، پشتِ چهارچوبِ درِ ورود به حیاطِ اعدام، غمگین و نگران از احتمالِ زیر آوار ماندنِ شوهرش، ایستاده است و به چوبه مینگرد. سرگرد به او میپیوندد و پس از لَختی درنگ و نگریستن به چوبهی دار، در را با جدیت به رویش میبندد. باز هم پاسخ مقابل ماست؛ ممکن است چنین حدسی بزنیم، و بسیار بیشتر ممکن است که نزنیم. و این ابدا تحمیلی و خارج از ساختار داستان نیست!
زنِ سرخپوست، در جستجوی شوهرش و در مسیر رسیدن به بند عمومی، مبهوت و مغموم، شاید او را تصور میکند که اگر به دست مامورها بیافتد، باید سر بیگناهش را در حلقهی پیشِ رو ببیند. سرگرد نیز در را به روی جواب معمایش میبندد تا زن را از تصور هراسناکش دور کند.
صحنهی سوم: سرگرد پای چوبهی دار در حضور مددکار
مددکار جذاب و دلپسندِ سرگرد، که برای پیگیری ماجرای مفقودیِ زندانیِ تحتِ حمایتش به زندان آمده، حالا همراه سرگرد به قصدِ وارسی چوبهی دار پا به حیاط اعدام گذاشته و مشغول حرفزدن از سرخپوست است. سرگرد خم میشود و در حفرهی چوبهی دار، کیف دعایی را پیدا میکند.
پیش از این نما، آگاه شده بودیم که خانوادهی آخرین اعدامیِ این زندان، دنبال کیف دعای او میگشتند. اما درواقع در این نما نشانهای دیگر میبینیم که معنای اصلیاش را درنمییابیم؛ چون پیشزمینهای برای پذیرش «برداشت اول» چیده شده تا ما این کیف را بیاهمیت و مربوط به اعدامی قبلی بدانیم.
وقتی که پیش میرویم و به کشف سرگرد در سکانس پایانی میرسیم، میفهمیم که باز هم پاسخ معما جلوی چشم ما و سرگرد قرار داشته است؛ یعنی کیفِ یافتهشده در اتاقک اعدام، متعلق به احمد سرخپوست بوده است. اما خود احمد کجا بود؟
فرض کنیم که سرگرد همان دم، درِ کیف را باز میکرد و دستنوشتهی توی آن را میخواند. آنگاه به تطابقِ آن با دستنوشتهای که به پایِ «قورباغهی سرخپوست» بسته شده بود پی می برد و معما همانجا حل میشد. قورباغهی سرخپوست؛ یک نشانهی دیگر!
اما نویسنده، هوشمندانه این کشف را به تعویق انداخت.
در سکانس پایانی، وزش باد سرگرد را مجبور میکند تا نقشههای روی صندلی را با دست ثابت نگه دارد. پس از عبور باد، نگاهِ او متوجه نقشهای میشود که پیشتر هم در حضور مددکار آن را بررسی کرده، اما یک چیز کوچک از دیدش پنهان مانده بود. چیز کوچکی که پاسخ معماست! او در این لحظه به مخفیگاه زیر پایهی دار پی میبرد؛ همان جایی که کیف دعا را در چندوجبیاش یافته بود. و تازه اینجاست که کیف را باز میکند و درمییابد که به احتمالِ قوی، سرخپوستْ با تدبیری در فضای کاذبِ زیرِ پایهی اعدام مخفی شده است.
آخرین دیدگاهها