مرد (کشدار) آخیش… بالاخره افتادی تو چنگم!
مرغ دریایی چجوریه که دستات اینقدر زور داره؟
مرد دردت گرفته؟
مرغ دریایی هیچکی تا حالا جرئت نکرده یکی مثه منو، با این جثه و با این بالای دراز، تو دستاش بگیره.
مرد یه جور استعداد مادرزادیه.
مرغ دریایی دستم انداختی؟
مرد راستش اینه که (مکث) اینو میبینی؟
مرغ دریایی اون چیه تو جیبت؟
مرد سرنگه. از اینه که بالت تکون نمیخوره!
مرغ دریایی (هراسان) از جون من چی میخوای؟
مرد ترسیدی کبابت کنم؟
مرغ دریایی (لرزان) یعنی نمیکنی؟
مرد نه… تو حیفی! گرفتمت تا دو کلوم باهات حرف بزنم!
مرغ دریایی (متعجب) این همه آدم پشت دریاچه بود، چرا با یکی از اونا حرف نمیزنی؟
مرد نمیخوام مزاحمشون بشم. اونا دلمشغولیای مهمتری دارن.
مرغ دریایی پس اونقدرام حرف مهمی برای گفتن نداری!
مرد هر چی باشه مجبوری گوش کنی. گفتم که، ممکن نیست پر بکشی در بری!
مرغ دریایی به خیالت من زبون آدمیزاد سرم میشه؟
مرد فعلن که داری جواب منو میدی!
مرغ دریایی (خیالش راحت شده) خب حالا حرف حسابت چیه؟
مرد میتونم بشینم؟
مرغ دریایی اونجا، رو اون تیکه سنگه بشین تا بتونم دریاچه رو ببینم.
مرد به من بگو ببینم…(تامل میکند)
مرغ دریایی نگاه کن! نگاه کن! من دلم میخواد برگردم پیش اون دوستم.
مرد کدوم دوستتو میگی؟
مرغ دریایی (مشتاقانه) همون یکی که بالشو خیلی نرم باز و بسته میکنه و انگاری میخواد سقوط کنه، اما خودشو میکشه بالا.
مرد (بیتفاوت به هیجان او) همینو میخواستم بگم… چجوریه که تو اینقدر لطیف و ملایم بالاتو بالاپایین میکنی، اوج میگیری و فرود میآی؟
مرغ دریایی تو ذاتمه… مثه تو که تا وسط دریاچه میایو به جای ماهیگیری منو اینطور بیرحمانه میندازی تو دامت!
مرد این کارت چه مفهومی داره؟
مرغ دریایی میخوام نشون بدم چقدر قشنگ و ظریفم.
مرد اما خسته نمیشی از این همه خودنمایی؟ از این همه جابجایی؟ اگه دوستات با گلولهی یکی از ماها کشته بشن غصه نمیخوری؟
مرغ دریایی نه من عاشق نمایشم. درست مثه اون دو نفری که پشت نردهها دارن عکسای قشنگ از خودشون میاندازن… میبینی که میون شمام خیلی طرفدار دارم. (مکث) دوستامم یه روزی میمیرن و منم…
مرد چیشد؟ (مکث. دلسوزانه) مگه تو هم اشک میریزی؟
مرغ دریایی آره.. آره..
مرد یعنی چی؟ مگه میشه تو مثه من اشک بریزی و اشکتم شور باشه؟
مرغ دریایی راستش من خیلی میترسم.
مرد میخوای ببرمت تو خونهام بندازمت تو قفس؟ یه قفس خوشگل (با هیجان) خیلی خوشگل!!
مرغ دریایی (هراسان) نه نه! ترجیح میدم همینجا پرسه بزنم تو هوا و نمایشمو ادامه بدم و کشتهشدن دوستامو ببینم یا خودم کشته بشم تا اینکه…
مرد فهمیدم. منو ببخش! (مردد) ولت میکنم اما باید قول بدی دفعه بعدی خودت بیای رو دستم بشینی تا باهات درد دل کنم.
مرغ دریایی دفعهی بعدی یعنی کی؟
مرد شاید همین فردا صبح.
مرغ دریایی من که تا فصل مهاجرتم همینجام. فقط یه نشونه بذار.
مرد سوت چطوره؟(سوت محکم و آهنگینی میزند) اینطوری؟
مرغ دریایی (هیجانزده) چجوری اینکارو کردی؟ من عاشق این صدام… حتمن میپرم میام پیشت!
مرد حالا میخوای ولت کنم؟
مرغ دریایی مگه حرفیام مونده که نزده باشی؟
مرد من که هنوز اصل حرفمو بهت نگفتم!
صدای چندبار تیراندازی پشتسرهم میآید.
مرغ دریایی نه! نه امکان نداره! (وحشتزده) ببین! همه رو بسته به گلوله!
مرد (غمگین) اون مجوز داره. نگاه کن، درشت و خوانا چسبونده به سینه اش.
مرغ دریایی اما چجوری گرفته؟
مرد معلومه… من تا حالا اینجا ندیده بودمش. ولی خب این اولین بار نیست. وقتی پای یه معاملهی خوشمزه در میون باشه…
مرغ دریایی (مردد و هراسان) من… من چقدر خوشبختم که با دستای تو شکار شدم.
مرد متاسفم بهخاطر دوستات.
مرغ دریایی (ترسیده. جویده جویده) پیشنهاد قفس هنوز سر جاشه؟
مرد چی؟
مرغ دریایی مگه نمیخوای با هم بیشتر حرف بزنیم؟ (مکث) میشه از اینجا زودتر بریم؟
مرد به این زودی زدی زیر حرفت؟
مرغ دریایی آخه من موجود سستعنصریام.
مرد (متعجب و شیطنتآمیز) اینو دوستات بهت گفتن؟
مرغ دریایی نه خودم بهش پی بردم. هیچکدومشون ضعفامو به روم نمیاوردن. فقط تحسینم میکردن. پروازمو، بالای کشیدهمو، چشمای بادومی و پرهای لطیفمو.
مرد تو چی؟ تو هم تحسینشون میکردی؟
مرغ دریایی چارهی دیگهای نداشتم. یه بار اومدم به یکیشون که از همه خوشنقشتر بود بگم که چقدر غرورش نفرتانگیزه اما… نتونست تحمل کنه و یه کاری کرد که همه تا مدتی تحویلم نگیرن (غمگین. بعد از مکث) باورم نمیشه… تا چند ثانیه پیش بودن، حالا همهشون خاموش شدن!
مرد خیالت راحت. خطر از سرت گذشت! (مکث) شاید بعضیشون قسر در رفته باشن، از کجا معلوم؟ (مکث) راستش منم قفسمو دادم رفته. یه کرکس داشتم، نمیدونی چه هیبتی داشت؛ سینهی پهنِ سفید و قهوهای، گردنِ نرمِ کشیدهی کرمرنگ، منقار براقِ نقرهای، با اون چشمای جدیِ پرسشگر که انگار میخواست توبیخت کنه. و پرهاش، پرهایی که وقتی صاف وایستاده بود، وقار عجیبی بهش میداد.
مرغ دریایی رهاش کردی رفت؟
مرد نه! مجبور شدم… (مکث) مجبور شدم کارشو بسازم!
مرغ دریایی (با هراسی تردیدآمیز) حتمن.. حتمن دیگه عمرشو کرده بود؟
مرد نه راستش خیلیام جوون بود. به شکل عجیبی هم وفادار!
مرغ دریایی چرا حالا کرکس؟
مرد میآوردمش بیرون تا لاشههای اطراف خونهمو جمع کنه. خیلی بهدردبخور بود. حیف، حیف که مجبور شدم…
مرغ دریایی اصلن چجوری تونستی مهارش کنی؟
مرد مثه همین کاری که با تو کردم، یه کمی بدقلقتر بود فقط (مکث) ولی نترس، گفتم که دیگه خیال ندارم قفسی داشته باشم.
مرغ دریایی چرا مجبور شدی…؟
مرد نگاهش! لاشهها رو تا آخرش میخورد. ولی … ولی انگار دیگه راضیش نمیکرد. ساعتها مینشست و خیره به من نگاه ميکرد. نگاهش مثه قبل نبود. تهدیدآمیز شده بود. (مکث) فکر کنم بو برده بود که گولش زدهام!
مرغ دریایی قضیهی سرنگه؟
مرد نه نه… با اون قضیه خیلی زود کنار اومد… مشکل چیز دیگهای بود!
چند لحظه سکوت.
مرغ دریایی گفتی لاشههای اطراف خونهات؟ تو خونهات کجاست مگه؟
مرد تو همین شهره، ولی نه خیلی نزدیک به اینجا. وسطای کوه، بین خونهی چنتا کشاورز. البته با اونام خیلی معاشرتی ندارم.
مرغ دریایی چرا انقدر لاشه اطراف خونهت پیدا میشد؟
مرد قضیه همونیه که گفتم بو برده بود!
مرغ دریایی قضیهش چی بوده؟
مرد لاشهها اون چیزی که به نظر میاومدن نبودن!
مرغ دریایی من که سر در نمیآرم.
مرد شکلشون درست مثه یه پرنده، یه خزنده، یه خرگوش، موش، گربه یا روباه مردهی درحالپوسیدن بود، اما… این فقط شکلی بود که پیدا کرده بودن!
مرغ دریایی چی بودن پس؟
مرد لاشهی افکار زنگارگرفتهی من، که هر بار به شکل جونوری مرده پشت خونه بالا میآوردمشون!
چند لحظه سکوت.
مرغ دریایی (هراسان و متعجب) از تو بدنت جونور جست میزد بیرون؟ تو دیگه چه موجودی هستی؟
مرد (خونسرد) دست خودم نیست… درسته که خیلی فشار بهم میاد. هر بار یه جاییم باد میکنه وقتیکه دارن شکل میگیرن. همینکه تبدیل شدن، میپرن بیرون و میمیرن! ولی بوشون، بویی که ازشون بلند میشه…
مرغ دریایی چرا دفنشون نمیکنی؟ یا آتیششون نمیزنی؟
مرد حتی فکرشم نمیتونی کنی که چه بوی سوزناکی ازشون بلند میشه. ثانیهای طول نمیکشه که پا به فرار میذارم.
مرغ دریایی الان که کرکسه نیست، چطور؟
مرد همین شده که مدتیه اطراف دریاچه پرسه میزنم… هر شب یه جایی میخوابم تا مجبور نباشم برگردم به اون خونه.
مرغ دریایی اما اگه اینجا رو هم به گند بکشی چی؟
مرد اینجا؟ میخواستم از تو کمک بگیرم.
مرغ دریایی چه کمکی از من بر میآد؟
مرد من فقط چن هفته فرصت دارم جلوی تکرار این اتفاقو بگیرم… پیشبینیم همینه، بر اساس تجربهام میگم. اگه توی این مدت، تو بتونی…
مرغ دریایی (کنجکاو) من چیکار باید بکنم؟
مرد اگه اجازه بدی به من، اگه فقط این فداکاری رو در حق من بکنی- حالا که دوستاتم از دست دادی- که ببلعمت (مکث) تا تبدیلت کنم به یه رشتهفکر غالب، میتونم خودمو نجات بدم! (مکث. شتابزده و مُصِر برای راضیکردن) این تنها راهیه که باقی مونده.
مرغ دریایی برو یه کرکس دیگه پیدا کن!
مرد نه من دیگه رمق این کارو ندارم. نمیدونی که پیداکردن یه کرکس وفادار این روزا چقدر سخته!
مرغ دریایی اگه تبدیل بشم، هنوز حس میکنم که زندهام؟
مرد تا وقتیکه من زنده باشم، عصارهی تو هم با منه!
مرغ دریایی چرا منو انتخاب کردی؟
مرد تو با بقیه فرق داری! یه چیزی داری سَوای لطافتت.
مرغ دریایی من چی دارم که خودم ازش بیخبرم؟
مرد تکتک سلولات وقتی تجزیه میشن تو بدن من، یه عطرِ موندگار، یه رایحهی خیلیخیلی بادوام، تولید میکنن. همین عطره که افکار تازه رو شکل میده.
مرغ دریایی چطور انقدر مطمئنی؟
مرد تحقیق کردم. از یه پرندهشناس مهجور پرسیدم. یه کتاب خیلی قدیمی از یه زندانیِ پرندهباز بهم داده. خودشم از وقتی تجربهش کرده، از این رو به اون رو شده. (مکث) البته یه درصدی هم احتمال داره که اشتباه کرده باشه!(مکث) ولی به امتحانش میارزه!
مرغ دریایی یعنی میخوای کبابم کنی؟
مرد نه هرگز! اونطوری هیچ اثری نداره. همینجور که با هم حرف میزنیم تو هم آٰروم آروم وارد میشی.
مرغ دریایی (پس از چند لحظه مکث و تامل) اقلن بریم وسط دریاچه، همونجاییکه گیرم انداختی. میخوام برای آخرین بار توی این قالب حسش کنم.
مرد چرا که نه. این حقو داری که هرجا دوست داری ناپدید بشی. ولی یادت باشه، تمام مغزم از تو انباشته میشه.
آخرین دیدگاهها