[۱۰۳۷ کلمه| حدود ۵ دقیقه مطالعه]
ما با ابتذال احاطه شدهایم.
«دکتر شفیعی کدکنی» در کتاب «زبان شعر در نثر صوفیه» تعریف روشنگری از ابتذال ارائه میدهد:
یک اثر مبتذل، خالی از نقطهی ابهام و زمینهای برای ادراک بیچگونه است. اگر عدهای یک اثر را مصداقِ هنر میدانند، حتمن نقطهی ادراک بیچگونهای در آن یافتهاند. و اگر عدهای دیگر مشت هنرمند را باز میکنند و آن اثر را شایستهی عنوان «هنر» نمیدانند، هیچ نقطهای در آن نیافتهاند. مثلن سبکِ اثر را شکلِ بسودهای از سبک هنرمندی دیگر مییابند یا مضمونش را در اثر دیگری با فرمی که زمینه را برای ادراک بیچگونه فراهم آورده دیدهاند.
(نقل به مضمون از صفحهی اینستاگرامی shafiei_kadkani)
اما ادراک بیچگونه یعنی چه؟
از نظر من یعنی اثر هنری، ناخودآگاه روی ما اثر بگذارد و احساسمان را برانگیزاند؛ بهطوریکه به وجد بیاییم. «چگونگی»، مسئلهای است که به فرم مربوط است. فرم هم برمیگردد به «ضمیر ناخودآگاه». یعنی فرمِ هنرمند زاییدهی ناخودآگاهاش است و دریافت آن فرم از سوی ما، اثرش را در ناخودآگاهمان میگذارد. وقتی فرم درست باشد، ناخواسته اثر مثبتش را میگذارد و ما در اولین مواجهه بهدنبال چگونگی این اثرگذاری نمیگردیم؛ حس میکنیم و در واکنش به آن احساسی مطلوب پیدا میکنیم.
(اگر اشتباه میکنم، لطفن اصلاح کنید!)
آنچه در گفتار دکتر کدکنی جالبتوجه است «بیابهامبودن» یک اثر مبتذل است؛ یعنی اثری که سراسرش به ابتذال آلوده نشده و حتی خالی از ابتذال است، حتمن دارای نقاط ابهامی است که مخاطب را به تأمل وا دارد؛ اثریست که جای تحلیل و نقد دارد. اثری که حداقل یک نقطهی ابهام یا ادراک بیچگونه داشته باشد.
از نظر من، یک اثر مبتذل از صداقت به دور است. مولف طی پرداخت چنین اثری، اول از همه با خودش صادق نبوده تا کممایگی آنچه در معرض نمایش گذاشته را درک کند. شاید خودش هم متوجه این عدمصداقت نشده باشد، که این از ناآگاهی و کمبود مطالعه برمیخیزد. اما پس از عرضهی این اثر، او با مخاطبانش صادق نیست؛ دو حالت دارد: یا از ابتذال اثرش بیخبر است یا با علم به این عیب و به بهانهی «ایجاد حالی خوش» یا «آگاهیدادن»، سر مخاطب را شیره مالیده و بخش عمدهای از وقت او را تلف کرده است. درحالیکه با کمی تامل میتوان به کمارزشبودن یا کلیشهایبودن آن –به اصطلاح- «آگاهی» پی برد. اما اثر اصیل، ماحصل صداقت و تجلی این مصرعِ «حافظ» است که میگوید «به صدق کوش که خورشید زاید از نفست».
یک اثر مبتذل ممکن است پرزرقوبرق هم باشد. حتی از نظر تکنیک هم خوب عمل کرده باشد. اما تکنیک بهتنهایی کافی نیست و یک اثر را نجات نمیدهد، کلیشه را نمیزداید و پوشانندهی ابتذال نیست. مثلن بگوییم فلان شعر وزن و قافیه و آهنگ دارد. یا فلان فیلم سه پرده دارد، لوکیشنهای زیبا دارد، حادثه محرک و نقطه اوج و پایان دارد. اینها همگی جزو ساختارند. آنچه اهمیت دارد چگونگی است. درستش این است که یک مضمون جذاب یا مرزشکن را در الویت نسبت به «چگونگی بیان»ِ آن قرار ندهیم. همچنین «سبک» را مقدم بر «ذات زندگی» ندانیم.
دکتر کدکنی در کتاب «موسیقی شعر» در نقد «سبْکگرایی» در شعر معاصر، پس از شرح اینکه «هرگونه انحراف از نُرم، سبکی جدید را میسازد و از این رو سبکسازی بسیار سهل است»، میگوید:
اگر نظریهپردازیها را رها کنید و مقداری شعر عرضه کنید، شعری که جامعهی فرهیختگان اجماعا، آن را بعنوان شعر بپذیرد و به حافظهی جمعی خویش بسپارد، چون به ذات زندگی- که جوهر و سرچشمهی هنر است- رسیدهاید، به سایهی آن نیز- که همان سبک است- رسیدهاید.
که میتوان این موضوع را به سایر مدیومهای هنری نیز تعمیم داد.
در تعریفی دیگر میتوان گفت هر چیزی که صرفِ وقت برایش و تبدیلشدنش به دغدغهی ذهنی بیارزش باشد، مبتذل است. اما این ارزشگذاری را چه کسی انجام میدهد؟ طبیعتن هر مخاطبی نگاه خودش را دارد. برمیگردیم به سخن کدکنی؛ در صورتیکه مخاطب به «یک اثر هنری» و یا «یک جریانِ خبریِ بیارزشِ تهیازمعنا که همه جا را پر کرده» تن دهد و زمینهای برای دریافت بیچگونه در آن بیابد، آن چیز از نظر او ارزش پیگیری دارد. وقتی بیارزشبودن یک پدیدهی اصطلاحن هنری را تشخیص دهیم، بیشک آن را تا انتها تجربه نمیکنیم. مگر اینکه چگونگی گذر لحظات برایمان بیاهمیت باشد.
اگر دقت کنیم میبینیم که خیلی از اوقات ذهنمان با اخبار و حرفهای بیهوده پر میشود؛ یا به دست خودمان یا از سوی دیگران. پس هر چیزی را که میشنویم، میبینیم، میخوانیم و بحثش را میکنیم؛ متوجه خطر تهدیدکنندهی ابتذال هم باشیم. ابتذال عامل تخریب ذهنیت و لحظاتی است که میتوانند شکل زیباتری به خود بگیرند.
تندادن به ابتذال جریانهای روزمره یعنی اینکه الویتهای اصلی را فراموش کنیم. الویت اصلی چیست؟ «فرهنگ». آن هم درست در روزهایی که سختترین دردهای اقتصادی و اجتماعی را متحمل میشویم. ریشهی این دردها کجاست؟ ریشهی ضعف ما در مطالبهگری کجاست؟ عامل پذیرش هر رویهی خطایی- مثلا در تحصیل و حرفه- چیست؟ آیا جایی غیر از فرهنگ را باید بکاویم؟ کوشش یک هنرمند و هر فرد دغدغهمندی، جز پرداختن به فرهنگ چه باید باشد؟
میدانیم که تمام مدیومهای هنریِ ادبیات داستانی، شعر، سینما، تئاتر، موسیقی و تلویزیون نماینده و سازندهی فرهنگ هستند. وقتی تولید بالا برود و حساسیت پاییین بیاید، هر چیز مبتذلی به نام اثر هنری به خورد مخاطب داده میشود. برای نمونه بیشتر آثار تولیدی تلویزیون و پلتفرمهای«وی-اُ-دی» ( video on demand) را در نظر بگیرید. حقیقتن چند درصد از هر کدامشان ارزش وقتگذاشتن دارند؟ آیا تنها توجیه نخنمایی که برای اغلبشان میتوان آورد این نیست که «میخواهیم وقتمان یکطوری بگذرد، و از بدبختیها و دردهامان دور باشیم.»؟ یا جملهای با همین مضمون و کیفیتی دیگر؟ اگر از انرژی و هزینهای که پشت آن صرف شده باخبر شویم، آه از نهادمان بلند میشود! مخصوصن که خیلی اوقات سرمایهای مستقیمن از خزانهی ملی صرف میشود.
بهتر است محتوای ارزشمند و فرهنگساز را رصد کنیم. مثلا در همین فضای اعتیادآور اینستاگرام، صفحات خیلیخوبی وجود دارد. صفحاتی از محتواگرانی که محتوای سبز و ارزشمند تولید میکنند. محتواهایی که هم سرگرمکنندهاند، هم آگاهیبخشاند، و هم به فکر وا میدارند.
ما حق داریم خوش باشیم و ابزار این خوشی را هم باسهولت به دست بیاوریم. میتوانیم به هم کمک کنیم:
در عصر انفجار محتوا، یکی از ارزشمندترین کنشها، معرفی اثر هنری اصیل و غیرمبتذل است. اگرچه ابتذال در نگاه هر کس معیاری دارد، ولی با کمی حساسیت نسبت به محتوای تولیدی، میتوان به ارزشیابی درستی رسید.
جنس هنری خوب مصرف کنیم و ساقی هم باشیم.
آخرین دیدگاهها